امین بزرگیان
انگل فیلمی است کمیک-تراژیک در ژانری خاص که پیش ازین در فیلمهایی چون “Life is Beautiful” اثر روبرتو بنینی (Roberto Benigni) دیده بودیم. در “Life is Beautiful”، بنینی زوج خوشبختی را تصویر میکند که پدر شوخطبع خانواده با همسر و فرزندش وارد تراژیکترین وضعیت ممکن میشوند. نیمهی نخست فیلم، شاهد رابطه سرخوشانه و کمیک این خانواده با جهان اطرافشان هستیم. این روحیه شوخطبعانه البته در قسمت تراژیک فیلم هم به نوعی تداوم پیدا میکند، اما این تداوم در بستر یک موقعیت تراژیک، که اردوگاه آشویتس است، خصلتی سراسر متفاوت پیدا میکند. پدر و فرزندش در حالیکه از مادر خانواده در اردوگاههای کار اجباری نازیسم جدا افتادهاند، تلاش میکنند امید خود را از دست ندهند. پدر با ساختن موقعیتهای ساختگی سعی میکند زندگی پسر بچه کوچکش را -در زیر سایه مهیب مرگ- همچون شرایط عادی «بازسازی» کند. پس از پایان فیلم این پرسش برای هر تماشاگری ساخته میشود که اگر کمدی به مثابه روح اروس حیات در موقعیت تراژیک نیز قابل ردیابی است، آیا در بخش نخست فیلم نیز خصلتهای تراژیک حیات ذخیره است؟ آیا در موقعیت کمیک هم تراژدی حاضر است؟ همین دغدغه بود که من را به دیدن چندینبارهی فیلم بنینی کشاند.
فیلم “انگل” به کارگردانی بونگ جون-هو روایت خانوادهای فقیر و همبسته است که به جنگی خونین کشیده میشوند. در پیشامدی پسر خانواده، معلم زبان انگلیسی دختر یک خانواده پولدار در کره میشود. او با حقههایی کمکم تلاش میکند پای تمام اعضای خانوادهاش را به درون زندگی خانواده ثروتمند بکشاند تا شغلی برای آنها بسازد. تا اینجا ما با فیلمی مفرح و کمیک روبرو هستیم که تلاش اعضای خانواده برای ورود حقّهبازانهشان به موقعیتهای جدید و سرکیسه کردن میزبانانشان خنده بر لب تماشاچی میآورد. این فضا تا مهمانی خودخواندهی آنان در خانه کارفرمایشان ادامه پیدا میکند. اما به یکباره همه چیز تغییر میکند.
ناگهان آشوب سر میرسد و فیلم تبدیل به تراژدی دهشتناک با سرانجامی خونین میشود. همچون فیلم زندگی زیباست، بیننده در انتهای فیلم به سختی میتواند بخش نخست را به خاطر بیاورد؛ تراژدی از درون کمدی بیرون میافتد. تئاتر کمدی-تراژدی نوعی درام مربوط به دورهی الیزابت و عصر شاه جیمز است١. در روایت این نوع داستان گرچه خطر وقوع حادثهای تراژیک، قهرمان داستان را مدام تهدید میکند، اما در پایان با تغییر ناگهانی وضعیت، مانند کمدی همهچیز به خوبی و خوشی تمام میشود. داستان انگل اما برخلاف شکل کلاسیک، با تراژدی تمام میشود. در واقع پایان خوش به پایان تراژیک تبدیل و خصلتهای کمدی به ابتدای داستان منتقل میشود. این خصلت ضد هالیوودی فیلم بیراه نیست و در خدمت بیان لایههای معنایی داستان در نقد وضعیت انسان در جهان معاصر سامان یافته است. روایت رئالیستی از وضعیت مدام خود را ملزم مییابد که با نوعی تراژدی پایان یابد. فیلم اجتماعی رئالیستی چارهای ندارد که سرنوشت تراژیک را متذکر شود. اما نکته مهم در داستان کمیک-تراژیک چه در نوع کلاسیک آن و چه در شکل رئالیستی معاصر آن پیوند درونی و عمیق میان کمدی و تراژدی است. هریک از این دو موقعیت منوط به دیگری است و ظهور همزمان آنها در یک اثر برای شدتبخشیدن به هر یک است. موقعیت تراژیک در صورتی ادراک میشود که فرد تجربهای از کمدی داشته باشد و بر عکس. تنها کسی که کمدی را تجربه کرده است موقعیت تراژیک را به مثابه پدیداری تراژیک ادراک و تجربه میکند. در واقع خصلت کمیک فیلم انگل در خدمت تجربهی شدیدتر موقعیت تراژیک فیلم برای تماشاگران است.
اما این موقعیت تراژیک چه چیزها هستند. فیلم “انگل” در واقع نمایش «فاصله طبقاتی» است. کارگردان گزارشی میدهد از مسأله فاصله طبقاتی در جامعه کره جنوبی معاصر . نکته جالبی که وجود دارد اینست که ما در واقع نمیدانیم که نام “انگل” عنوانی است برای این خانواده فقیر که با ترفندهایی از خانواده ثروتمند اخاذی میکنند یا اشارهای است به طبقات برخوردار که بهگونهای ساختاری در حال اخاذی از طبقات دیگر جامعه، به خصوص محروماناند. انگل / Parasite در یونان باستان به کسانی گفته میشد که در مقابل خوراک رایگان، میزبان را با چاپلوسی سرگرم میکردند. سؤال مهم فیلم اینجاست که انگل در واقع کیست؟ آنکه طفیلی ثروتمندان است یا آنکه خون جامعه را میمکد؟ و یا هر دو؟
در فیلم، با تأکیدی بر روی بو روبرو هستیم. خانواده ثروتمند از طریق بو خود را از طبقه پایین مستثنی میکند. مداوم این صحنه تکرار میشود که بوی بدی دارد میآید. انزجار از بوی بد که به شکلهای مختلف به اعضای خانواده فرودست مربوط میشود از طریق اعضای خانواده ثروتمند یادآوری میشود . تأکید بر بو، تأکید و نشانه درخشانی است بر چیزی که در فضا وجود دارد ولی دیده نمیشود؛ بر نادیده گرفته شدهها. منتفعان از وضعیت موجود بوی بدی احساس میکنند: این بوی خود وضعیت است. همین بو باعث میشود که تراژدی داستان کامل شود و قتل رخ دهد: وقتی که پدر خانواده ثروتمند برای آخرین بار به بوی بد اشاره میکند، جانش را از دست میدهد.
فارغ از نشانهها و ارجاعات گسترده فیلم، سکانسهای «سیل» نقشی محوری دارند. در تمام داستان، بونگ جون-هو اصرار دارد ولع بیپایان خانواده فقیر برای دستیابی به ثروت و موفقیت را نمایش دهد؛ نوعی جنون مالاندوزی. سیل در مهمترین معنای نشانهشناسانهی خود در این اثر ارجاع به «سرایت» و «سرازیری» فرهنگی و منشی دارد: مجموعه باورها و آدابی که از سبک زندگی طبقات بالاتر به کل جامعه سرایت کرده و به نوعی فرهنگ معیار مبدل شده است. سیل که میآید، محلات سفلی را آب برمیدارد تا حدی که داخل خانه ناقهرمان فیلم و خانوادهاش پر از آب میشود. سیل که همه محله را در بر میگیرد، باعث میشود که خانوادههای سیلزده در سالنی اسکان پیدا کنند. در لانگ شات، تصویری از خیل بیخانمانهایی را میبینیم که در کنار هم در سالنی جمع شدهاند. کارگردان بدون اینکه بخواهد چیستی و سرنوشت سیلزدههای ساکن در پایین شهر را نشان دهد، لحظهای از یک «جمعیت» را یادآوری میکند؛ جمعیتی که خود همچون سیل، هر روزه، به مناطق بالاتر شهر میرود و شب هنگام باز فرو مینشیند. انگلْ تصویر کلی ازین مبادله اجتماعی کلان بین دو گروه اجتماعی است که به سرحدات خصومت علیه یکدیگر رسیدهاند: نزاع طبقاتی.
اجتماع ناخواستهی بیچیزان در سالن، اعضای خانواده فقیر را در موقعیتی قرار میدهد که میتوان آن را نوعی «آگاهی طبقاتی» فهمید. پدر خانواده خصلت انگلوار خودش را به واسطه سرریز بحران به تمامی اجزای مادی و فرهنگی زندگیاش به یاد میآورد و طغیان میکند. شاید بیش از هر چیز، و حتی بیش از فهم خصومت ذاتی با خانواده ثروتمند، میانجی طغیان او تمام آن اتفاقاتی است که در زیرزمین آن خانهی مجلل روی میدهد، جایی که دو خانواده فقیر در نهایت بیاعتمادی به یکدیگر به جان هم میافتند و همدیگر را لت و پار میکنند، جایی که دو مستخدم جدید و قدیمی آن خانه دچار تضاد منافع شده و تا نهایت نابودی یکدیگر پیش میروند. وقتی پدر ناقهرمان فیلم پس از جنگ خونین با مستخدم قدیمی از زیرزمین بالا میآید دیگر با شخصیت متفاوتی روبرو هستیم که حاضر است تا نهایت خود پیش برود. فیلم با نمایش این نهایتها به پایان میرسد و به صراحت میگوید که نتیجهی طبیعی روند جاری یک صحنه خونین است. اگر فیلم روبرتو بنینی نمایش نهایت بیاعتنایی به حقوق طبیعی بشر و تفکیک نژادی و مذهبی بود، فیلم انگل نمایش نهایت فاصله طبقاتی در جهان معاصر ماست.
- متن پیاده شده از یک سخنرانی در انجمن دانشجویان هامبورگ
١. واژهی tragicomedy اولینبار در نمایش پلاتوس با نام آمپیترو در مقام تراژدی کمدی (Amphitruo as tragico – comedia)، به شکل tragicocomoedia استفاده شد. این نمایشنامه نویس رومی در آمفیتریون خدایان و بردگان را با یکدیگر در یک موقعیت خندهآور گرد آورد.