نقدی بر پنج فیلم کوتاه به کارگردانی پنج فیلمساز زن جوان ایرانی

نویسنده: گلبو فیوضی

این پنج فیلم صدای امروز زن ایرانی‌ست. دریچه‌ی کوچکی که از پس سال‌های بسیار توانسته برای خود باز کند تا جهان را آن شکلی که دوست دارد ببیند، روایت کند، برایش رویا بپردازد و سرانجام خالق جهانی شود که روزی غیر ممکن بود. پنج فیلم به انتخاب مانیا اکبری که درون خود صدای نابرابری و همزمان شکوفایی را به گوش می‌رساند. این فیلم‌ها تا امروز در سینماتِک ونکوور و مرکز باربیکن لندن اکران شده است و در جشنواره بین‌المللی فیلم‌سازان زن آسیا شرکت داشته‌اند. فیلم‌هایی که به نظرم باید دید و به فردای نیامده امیدوار شد. من هم تنها برای همین امید و برای درِ گشوده‌ای که گمان می‌کنم از هنر ممکن است نگاهم را در مورد این پنج فیلم به عنوان یک منتقد با شما در میان گذاشته‌ام.

پیاده روی طولانی کارگردان سونیا سنجری
سوگ و رجعت دوباره به زندگی. همه چیز در تاریکی پر حسرتی فرو می‌رود و تو با یک دلبستگی و آروزیِ لمس یا تماشای یک کرم شب‌تاب دوباره به زندگی باز می‌گردی. تو آموخته‌ای با ساده‌ترین بهانه‌ها خودت را به لحظه‌ی حال برسانی. خودت را از زیر بار حسرت و اندوهِ فشرده رها کنی و دست‌وپا زنان به زندگی برسی. سونیا سنجری بازیگری که همیشه در برابر دوربین ایستاده است حالا تصمیم گرفته برود آن سمت نادیده و چیزهایی را از ذهن و روان و تن زنی روایت کند که بسیار شخصی و ناگفته بودند. زنی که می‌ماند تا از دل تاریکی و خاکستر خودش دوباره به زندگی بازگردد. زنی که در پی جاودانگی عشق به تباهی می‌رسد و حالا قرار است از این تباهی بلند شود و بی حسرت فقط باور کند که آن تباهی حالا بخشی از اوست. باور کند که مسیر همیشه آنطور پیش نمی‌رود که ما گمان می‌کنیم باید پیش رود. هر کسی از دریچه‌ی دردهای خودش می‌تواند تاب بیاورد و به زندگی برگردد. اگر زندگی از دل رویاها و خواب‌ها شکوفه می‌زند پس باید به آن چنگ انداخت. و این در حالی‌ست که همه‌ی این‌ها برای دیگری از راه متفاوتی اتفاق می‌افتد. اما آن‌چه این‌جا با آن مواجه هستیم به تصویر کشیدن مسیری تا این اندازه شخصی‌ست. مهم است آدم‌ها بلد باشند مسیر خودشان را به زبان بیاورند یا به تصویر بکشند. این راهِ نجات است. که شاید حتی برای یک نفر دیگر کمک‌کننده باشد. شاید کسی در همین میانه نیاز داشته باشد بشنود که از دل شیداییِ عشقی از دست‌رفته، از دل تاریکی و برهم‌خوردن تصویری که روزی گمان می‌کرده همه چیز است، حالا باید به کمک رویایی تازه بلند شود.

قاب‌های ساده و معمولی و حتی روزمره که در دل خود گذاری را دارند تجربه می‌کنند. همین قاب‌ها می‌توانست در دل روایتی دیگر خالی از تمام این معانی باشند. اما این‌جا به کمک سورئالیسم موجود در نگاه راوی همه چیز دارای معنایی مضاعف شده است. مکالمات ساده‌ی روزانه ما را کنجکاو می‌کند که چه چیزی قرار است اتفاق بیفتد. چه ماجرایی پشت این سادگی ظاهری وجود دارد؟ به کجا می‌رسد داستان این زن و این سرنوشت. و پاسخ همه‌ی آن‌ها هیچ است. هیچ اتفاقی نمی‌افتد جز زنی که از یک سوگ می‌گذرد. اتفاقی که نه قابل اندازه‌گیری‌ست نه دیده می‌شود نه کسی را از نقطه‌ی یک به نقطه دو در جغرافیایی دیگر می‌رساند. او فقط توانسته سمت دیگری از خودش را زندگی کند. توانسته مثل زخمی که تا همیشه ردی از آن روی تن می‌ماند، بپذیرد زندگی از حالا به بعد ادامه دارد. حتی خوشایندتر و حتی شاید با شکوه‌تر. و از کجا معلوم شاید که حتی آن سوگ آغاز یک جشن بوده باشد. یک چراغانی که از دری در تاریک‌ترین مسیر شروع شده است.

هرگز گاهی همیشه کارگردان شادی کرم‌رودی

گلبو فیوضی

فیلم از اسم آن شروع می‌شود. قبل از هر تصویر یا صدایی «هرگز گاهی همیشه» می‌تواند یک نگاه کلی به زندگی باشد. می‌تواند پاسخ به سوال‌هایی باشد که از کیفیت زندگی ما می‌پرسد. یک وضعیت صفر و صدی یا در میانه بودن. همیشه در میانه بودن. بدون هیچ برتری یا اشتیاقی، آن وسط ایستادن و نگران به ادامه‌ی مسیر چشم دوختن. «هرگز گاهی همیشه» با خودش پای یک بازی را وسط می‌آورد. بازیِ چه‌طور و چگونه بودن یا اصلا تصمیم بین بودن و نبودن. شادی کرم‌رودی بازیگری که کارگردانی هم می‌کند، در این‌جا جهانی خلق کرده و به تصویر کشیده است که جهان لب‌مرزی از ترس‌ها، مسئولیت‌ها و مهم‌تر از آن دست تنها بودن است. جهان زن جوانی که قرار نبوده جای پدر و مادرش پای خواهری بایستد که از او چند سالی کوچک‌تر است اما زندگی حالا او را این‌جا قرار داده است. زنی که بی حرف و مراقب و نگران است. زنی که از همه چیز به مقداری متوسط نصیبش شده است. از خواب شبانه تا رابطه‌ی جنسی. او از همه چیز گاهی خوشحال است و لابد گاهی همه چیز آشوب می‌شود. اما با این حال او مسئولیت خودش را ترک نکرده. مسئولیت نداشته‌ای که حالا به دوش گرفته است. بازی روان و در سایه‌روشن شادی کنار رهایی نقش خواهر کوچک با نقش‌آفرینی پانیذ اسماعیلی تصویری آشنا از یک سکانس معمولی در زندگیِ همه‌ی ماست. وقتی تمام اراده‌مان را جزم می‌کنیم تا برای نگرانی‌های مهمی با یکی از نزدیک‌ترین آدم‌های زندگی حرف بزنیم. و او طوری رها، سرخوش یا حتی بی‌تفاوت پاسخ ما را می‌دهد که ما جای خلاصی از آن نگرانی در گردابی هولناک‌تر اسیر می‌شویم و بازی درست همین‌جا، در پایان یک مکالمه‌ی ساده شروع می‌شود. بازیِ از دست دادن. بازی بی خبر بودن از چیزی ترسناک در سرِ کسی که ما نمی‌خواهیم از دستش بدهیم. ما می‌خواهیم همان‌طور در میانه که ایستاده‌ایم وسط زندگی باقی بمانیم. همان‌طور کمی آرام، کمی بی حرف اما دو دستی و با عجز دست به دامن او شویم و التماس کنیم و زیر این ظاهر آرام زجه بزنیم در حالی که لبخند به لب داریم و بخواهیم که آن فکرِ شوم، پوچ شود و به هوا رود. یا هم اگر نشد بخواهیم دست هم را بگیریم و با هم از آن پشت‌بام در شب آن تولد، آخرِ همین هفته، پنجشنبه بپریم.

فیلم جهان زنی‌ست که همه چیز را به دوش کشیده و حالا آن‌قدر خسته‌ست که ممکن است هر کاری بکند. ممکن است یک شب تا صبح بیدار بماند و صبح فردا دیگر به چیزی فکر نکند و تمام. زنی که همه‌ی زندگی‌اش را خودش پیش برده. در جای خالی پدری که باید باشد/می‌بود. اما همچنان در فضای کارش آقای مقدمی هست که به زن‌ها، تنها برای زن بودن اجازه نمی‌دهد سیگار بکشند. دنیای زنِ این فیلم، بسیار شبیه به دنیای زنان دیگر پر از بارِ اضافه روی دوش و پر از تنهایی و سکوت و نگرانی و استیصال و مردانی‌ست که حتا در غیاب‌شان، قانون وضع می‌کنند و به زن‌ها اجازه می‌دهند یا اجازه نمی‌دهند. و از سمتی دیگر در تکثیر استقلال فردی این زن‌ها ما مدام حصار می‌بینیم و دلتنگی و سدی که باید از آن گذر کنند یا که در برابرش فرو بریزند.‌ اگرچه آن‌ها حتی برای تسلیم شدن هم پرواز را انتخاب می‌کنند. زنی که در استیصال هم لبخند می‌زند مبادا نگرانی خفه‌کننده در قلبش بیرون بریزد و همه جا را پر کند مثل قیری چسبناک و لزج، فلج کننده و تیره. زنی که می‌خواهد کاری کند اما خیلی وقت‌ها می‌داند تنهایی کاری از دست‌ش برنمی‌آید.

میان پرده کارگردان گلزار فرزانه
جهان از رویاست که وسیع می‌شود. و زن از جسارتِ خود بودن. علی‌الخصوص زنی که مدام پس زده می‌شود به عقب رانده می‌شود.‌ باید سکوت کند و در جایی پایین نگه داشته شده است. زن فیلمِ میان‌پرده با بازی درست و به اندازه‌ی حدیث افتخاری آن زن مانده در محاق است. ماهی که نور ندارد یا بدتر از آن خودش گمان می‌کند دیگر نوری ندارد. زنی پشتِ پرده‌های تیره‌ی نابرابری که هم از سمت مردها و هم از سمت زنی که باغبانِ باغ مردسالاری‌ست تحت فشار قرار دارد. زنی که نادیده گرفته می‌شود و صداش در نطفه بریده. او همان کاری را می‌کند که مرد دیگری که هم‌زمان با او مسئول پرده است، اما فقط یک نفر توبیخ می‌شود. و آن یک نفر، زنِ داستان است. او توبیخ می‌شود به‌ناحق. لحن تندی را می‌شنود و حتا اجازه ندارد حرفی بزند چون تمام بازی همین است. بازی همین برتری جنسی است و زنِ خوب از نظر شرکت‌کنندگان در این بازی، زنی‌ست که بتواند این توازن را حفظ کند. سال‌هاست که بازی همین بوده و به همین منوال ادامه دارد. تا یک نفر به زمین بازی و آدم‌ها آگاه شود و دیگر از بر هم زدن بازی نترسد. زن این بازی هم لایق و زیبا و با استعداد است اما در ساختار اجتماعی حتا در فضاهای هنری انگار قرار است تمام هنرش را در تاریک‌ترین زوایا و در تنهایی نمایان کند. زنی که اگر بازی را بلد بود یا می‌خواست تن به چنین بازی بدهد می‌توانست جلو دوربین بدرخشد اما او خودش بودن را و ماندن در انزوا و تاریکی را ترجیح داده است.

روایت داستان یک برش عرضی از ارتباطی دیرینه در اجتماعی نابرابر است که با فرم روایی و فضاسازی درست چنان در هم آمیخته شده‌اند که دیگر به راحتی نمی‌شود یکی را در این صحنه از دیگری مهم‌تر دانست. آینه و پرده‌های ضخیم و ممتد که نور از آن نمی‌گذرد. همه‌ی داستان آن سمت پرده اتفاق می‌افتد. حتا صدای آن پسری که حامی این زن است از آن سمت پرده می‌آید و زن این سو تنها ایستاده. تا آن‌جا که آینه را دوباره می‌بیند. و آینه خود اوست. همان آینه‌ای که مرد دیگری از گروه می‌ترسد نور در آن بتابد. و درست از تلاقی درخشان زن و آینه، تیرگی و سکون پشت پرده ناپدید می‌شود. نور می‌تابد و زنی رقصان از دل تاریکی بیرون می‌آید. همان چیزی که انگار در یک تبانی جمعی، همه آگاهانه و ناآگاهانه تلاش کردند که نشود. نگذارند بشود.
رسیدن به این هماهنگی فرمی و محتوایی در این فیلم اتفاق مهمی‌ست. داستان سهل و ممتنعی که چون ماهرانه پرداخت شده است به چشم نمی‌آید. اما کافی بود یکی از این وجوه به اندازه‌ی کافی سهم خودش را انجام نمی‌داد. آن وقت باید می‌دیدید چه صحنه‌ی شعارزده‌ و نامأنوسی ساخته شده است.

هما کارگردان مهدخت مولایی
چاله تمام نمی‌شود.‌ چاله خودش را می‌کشد بالایِ بالایِ بالا تا رویِ زن دیگری دوباره آوار شود.‌ چاله از ساده‌ترین راه‌های محتمل در زندگی، راه می‌گیرد که از ساق پاها بالا بیاید و بپیچد دور گردن زنی که در تنهایی، حتا توان ندارد با یک دیگری حرف بزند. حتا بلد نیست اعلام کند خسته شده است. حتا نمی‌داند ماندن فضیلت ندارد. زنی که به یک نادیدنیِ شبه‌وار تبدیل شده و دهان باز نمی‌کند الا دربرابر زنی دیگر، و نه هر دیگری. کسی که دخترش است. دختری که حالا سال‌هاست چاله او را هم بلعیده و به نیمه‌رسیده، در تقلای تیرگی و خشمی فشرده‌ گلاویز مانده‌اند.‌ زنی که اگر چه داستان، داستان اوست اما بیشتر از او دختر است که به چشم می‌آید. دختری که نمی‌خواهد جا پای مادرش بگذارد اما پاهاش در قیر سیاهِ چاله‌ی نابرابری، ناآگاهی و شاید این جغرافیای اجحاف‌طلب، گیر کرده‌ است. دختری که برای ایستادن سمت زندگی، نه خودش بودن را، که مثل مادرش زندگی نکردن را انتخاب کرده است. و لابد سال‌هایی دور از امروز خواهد دید با تمام این تلاش، او شده است خودِ خود مادری که همیشه از او گریخته.

هما فیلم کوتاهی‌ست درباره‌ی روایت تکرارِ مدام فروخوردگی زنی که سال‌ها پیش به انتهای جاده‌ای رسیده اما گمان می‌کند راه هنوز ادامه دارد. گمان می‌کند در صبح و شب‌های مثل هم که دارد خودش را زیبا و آرام کنار مردی نگه می‌دارد، ماجرایی اتفاق می‌افتد یا چیزی ناغافل ممکن است تغییر کند. زنی که اگرچه خواسته به مختصات زمان خودش زندگی کند اما همچنان در گرداب حرفی از جهان مردانه، از مناسبات جهانی که او را جنس دوم و ضعیف و بی‌عقل می‌داند، اسیر شده است. او حالا حتا با جدایی‌اش انگار در صدد اثبات نظر پدری‌ست که جهان براش با جنسیت تعریف می‌شده است. زنی که در برابر تمام استیصال و اضطراب مدام دخترش هنوز وفادار به قوانین آن جهان مردانه ایستاده و باور ندارد که خودش می‌تواند دری رو به روشنایی باشد به روی زندگی خودش و یک نفس راحت برای دختری که زندگی را هنوز شروع نکرده از بار سنگین گذشته، به زانو افتاده است.

فیلم با نیم‌رخ زنی در حال مکالمه آغاز می‌شود.‌ و با این جمله که من عاشقت بودم. انتظار می‌رود کسی مخاطب این حرف‌ها باشد. اما زن تنهاست. و چنان تنها که از فرصت چند دقیقه‌ای در ماشین خرابِ ایستاده کنار جاده استفاده می‌کند تا حرف بزند. او در تنهایی با خودش حرف نمی‌زند.‌ گلایه نمی‌کند. از آرزوها یا حسرت‌هاش نمی‌گوید او حتا در چنین روزی با مردی حرف می‌زند که قرار است چند ساعت دیگر از او جدا شود. چون که او همچنان آن مرد را از خودش مهم‌تر می‌داند برای توضیح دادن دلیل تصمیم امروزش. زنی که چون بلد نبوده باید پای خودش بایستد، نه تنها خودش را که همه چیز را در همه‌ی سال‌های پشت سرش نابود کرده. و حالا با هیچ امیدی و هیچ چشم‌اندازی، فقط برای به هم زدن وضعیت، تصمیم گرفته جدا شود. و لابد انتظار داشته کسی میانه را بگیرد و نگذارد چنین اتفاقی بیافتد. زنِ این فیلم شما را با خود همراه نمی‌کند. به شما اجازه نمی‌دهد به او حق بدهید. شما برایش دلسوزی نمی‌کنید و حتا برایتان مهم نیست امروز به قرار محضر می‌رسد یا نه. می‌دانید چرا؟ چون زن این فیلم مثل هزاران زن دیگر، از مردانی این جمله را شنیده که زن‌ها از جنس حوا هستند. هیچ چیزشان به آدمیزاد نرفته است. نه عقل‌شان نه حس‌شان. زن این فیلم و سرنوشت او، داستان زنان بسیاری‌ست که در تعاریف مردسالار خودشان را گم کرده‌اند. و حالا می‌خواهند کمی نفس بکشند. اگر راهی پیدا کنند به هوایی تازه.

بالا افتادن کارگردان مریم بختیار
حالا خواب‌ها را هم دارند می‌فروشند. حالا خواب هم از دستکاری و کنترل و حساب‌وکتاب می‌آید. خواب که شاید بشود گفت بکرترین منطقه‌ی خصوصی هر انسانی‌ست، در روایت مریم بختیاری تبدیل به جهانی شده که سفارش‌دهنده آن را از سفارش گیرنده تحویل می‌گیرد. جهان بی قاعده و کشف برانگیز خواب حالا دستمالی و مکدر شده است. و این آغاز تباهی رویا در زندگی انسان است. فیلم در جهانی فانتزی، در سفیدی اغراق شده و در بین کاراکترهای گزینشی به وضوح این بی رویایی را اغراق شده‌تر از قصه، به تصویر می‌کشد تا قطع امیدی باید از انسان تا هنوز بتواند دست‌کم در خواب‌هاش، بی قانون و قاعده سرخوشی کند، بترسد، عاشق شود حتی خودش را خلاص کند.
در روایت سورئال مریم بختیاری آدمیزاد حتی اجازه نمی‌دهد خوابی ببیند که سفارش نداده است. او قرار است یا آن بالشت‌های ویژه و برنامه‌های طراحی شده، خودش را بسپارد به یک زندگی ماشینی، پاکیزه و بی‌هبجان.
فیلم سرد و کند و گاهی مبهم می‌شود. چون در حال روایت چنین وضعیتی از زندگی آدمیزاد است. زنان و مردانی که لابد دیگر هرگز در جستجوی معنای خوابی عجیب به سراغ هیچ وبسایت یا تعبیرکننده‌ای نمی‌روند. چون آن‌ها انسان-ربات‌های برنامه‌ریزی شده‌ای هستند که قرار است طبق پلنی که تعیین شده است پیش بروند.‌ اگر پایتان روی زمین واقعیتِ خارج از فیلم باشد لابد کلی سوال برایتان پیش می‌آید یا فیلم را پس می‌زنید. اما برای درک این فیلم باید به جهان آن وارد شوید. جهانی که منطق خودش را دارد و داستان خودش را تعریف می‌کند. داستانی که ترسناک و یخ‌زده است. اگر چه در دل تصاویری رنگارنگ و صحنه‌هایی پر نور تعریف می‌شود. داستان تباهیِ آرزو و رویا. و ترسناک‌تر آن که چنین داستانی چندان فاصله‌ی زیادی از این جهان که ما ساکن آن هستیم ندارد. داستانی که شاید بشود در ژانر علمی تخیلی دسته‌بندی‌اش کرد. روایتی خیالی یا خبری از آینده.‌ وقتی سرمایه و سرمایه‌دارها حتی برای خواب‌های ما خط و مرز گذاشته‌اند و ما نه‌تنها اعتراضی نداریم که برای حفظ آن مرزها پول خرج می‌کنیم.
لابد که آدمیزاد همین است. کسی که جای دیدن خفقان از خط‌کشی‌ها پیروی می‌کند و نگران است مبادا خطوط را زیر پا بگذارد. خطوطی که برای بسته کردن ذهن و رهایی او طراحی شده‌اند.

گفتگوی ردکات با علیرضا خاتمی در مورد فیلم «آیه‌های زمینی»

گفتگوی ردکات با علیرضا خاتمی در مورد فیلم «آیه‌های زمینی»

علیرضا خاتمی نویسنده، کارگردان و تهیه‌کننده‌ای است که به نسل فیلمسازان مهاجر ایرانی تعلق دارد. او در روستایی از ایل خَمسه در جنوب شرقی ایران متولد شد و از کودکی عمیقاً تحت تأثیر سنت‌های شفاهی قصه‌گویی بومی قرار گرفت. آثار خاتمی بیش از هر چیز به ساختارهای قدرت و تلاقی...

گفتگوی ردکات با لیلا اخباری درباره فیلم کوتاهش عوارض جانبی

گفتگوی ردکات با لیلا اخباری درباره فیلم کوتاهش عوارض جانبی

بیوگرافی فیلمساز: لیلا اخباری، متولد ‌۱۳۷۵، نویسنده و کارگردان ایرانی، فارغ‌التحصیل لیسانس ادبیات نمایشی و ارشد سینما. او نویسندگی و کارگردانی فیلم‌های کوتاه فیس آف، عوارض جانبی و برای بار دوم را برعهده داشته و به‌عنوان فیلم بردار در آثار کوتاهی چون: شاماران (شرمین...

گفتگوی ردکات با پانیذ خوش نیک درباره فیلم کوتاهش اگر روحی در میانِ ماست. 

گفتگوی ردکات با پانیذ خوش نیک درباره فیلم کوتاهش اگر روحی در میانِ ماست. 

بیوگرافی فیلمساز:ٍ پانیذ خوش‌نیک بازیگر و کارگردان ایرانی متولد 14 بهمن ۱۳۷۱ است. او در ابتدا در رشته دندان‌پزشکی در دانشگاه شهید بهشتی تهران تحصیلات خود را به پایان رساند و در حال حاضر مشغول ادامه تحصیل در رشته ادبیات نمایشی در دانشگاه سوره است. پانیذ فعالیت بازیگری...

گفتگوی ردکات با عاطفه صالحی درباره فیلم کوتاهش جاده موج می­زند.

گفتگوی ردکات با عاطفه صالحی درباره فیلم کوتاهش جاده موج می­زند.

بیوگرافی فیلمساز:ٍ عاطفه صالحی، متولد ‌۱۳۶۷، نویسنده و کارگردان ایرانی، فارغ‌التحصیل ادبیات نمایشی و هنرآموخته فیلمنامه‌نویسی زیر نظر ناصر تقوایی و سعید عقیقی است. او نویسندگی و کارگردانی فیلم‌های کوتاه جاده موج می‌زند، گذر، هستم و آن شب یلدا بود را برعهده داشته و...

درباره فیلم «پوست» به کارگردانی برادران ارک (بهمن و بهرام)

درباره فیلم «پوست» به کارگردانی برادران ارک (بهمن و بهرام)

نویسنده: پویا خازنی اسکوئی فیلم «پوست» به کارگردانی برادران ارک (بهمن و بهرام) در سال 1397 ساخته شده است و زمان اکران آن 3 سال بعدتر یعنی در سال ۱۴۰۰ بوده است. پیش از این فیلم، «سویوق (سرما)» نخستین اثر بلند آن‌ها بود که در سال ۱۳۹۵ ساخته شد و البته نباید فراموش کنیم...

هنر غیرداستانی  گفت‌وگویی درباره معنای روانکاوی و نویسنده بودن با آدام فیلیپس

هنر غیرداستانی گفت‌وگویی درباره معنای روانکاوی و نویسنده بودن با آدام فیلیپس

پاریس ریویو، شماره ۲۰۸، بهار ۲۰۱۴ آدام فیلیپس Adam Phillips)) را شاید بتوان مهمترین جستارنویس روانکاو زنده دنیا دانست. او در سال ۱۹۵۴ در کاردیف ولز، متولد شد. فیلیپس در آکسفورد تحصیل کرد و در آنجا به مطالعه ادبیات انگلیسی پرداخت. بعدها به عنوان روان‌درمانگر کودک آموزش...

در باب اضطراب آزادی

در باب اضطراب آزادی

نوشته امین پاک‌پرور لیبیدو را می توان نیروی عاطفی انسان در بروز عشق نامید که ابتدا از محبت فرد نسبت به خودش نشأت گرفته و سپس به دنیای بیرون گسترش می‌یابد. عشق ورزیدن به فرد یا شیء دیگر شکلی از بسط نیروی لیبیدو به دنیای بیرون است، تا آنجا که مرگ یا جدایی از یار پایانِ...

گفت‌وگویی بین ردکات و ایارا لی کنشگر و فیلمساز فمینیست 

گفت‌وگویی بین ردکات و ایارا لی کنشگر و فیلمساز فمینیست 

مترجم: مانا بهزاد  ایارا لی یک برزیلیِ کره‌ای تبار، کنشگر، فیلمساز، و همینطور مدیر و بنیان‌گذار شبکه مقاومت فرهنگی (Cultural Resistance Network) است. این سازمان برای ترویج اتحاد جهانی، از آشوبگران فرهنگی، آموزگاران، کشاورزان و هنرمندانی که با رویکردهای خلاقانه و...

 گفتگوی ردکات با مهدخت مولایی در مورد فیلم کوتاهش هما

 گفتگوی ردکات با مهدخت مولایی در مورد فیلم کوتاهش هما

مهدخت مولایی فارغ التحصیل رشته ی صنایع دستی در دانشگاه هنر تهران است. او حرفه ی خود را با بازیگری شروع کرد و در این سالها موفق به دریافت جوایزی از جمله جایزه ی جشنواره ی فیلمهای مستقل برزیل شد. او همچنین کاندید استعداد نو ظهور آسیا از جشنواره ی بین المللی فیلم شانگهای...

گفتگوی ردکات با الهه اسماعیلی در مورد فیلم «خونه» 

گفتگوی ردکات با الهه اسماعیلی در مورد فیلم «خونه» 

بیوگرافی کوتاه: فارغ التحصیل کارگردانی سینما. سازنده فیلم های کوتاه «عروسک»،‌ «میشه بغلت کنم»، و «خونه» که در جشنواره های معتبر متعددی در سراسر دنیا نمایش داده شده اند. خلاصه سیناپس خونه: الهه برای کمک به خانوادش برای انتقال به خونه جدید به مشهد میرود، اما امیدوار است...