نویسنده: مریم شایسته (نویسنده تحریریه مدرسه فیلم ماجرا)
من جهان فیلمهای لاریسا سنسور را با عینک دو دیدی میبینم که تجسم روایت دوگانهها و دوگانگی راوی است. او هر چند در نسلی متفاوت و جغرافیایی دیگر دنیا را تجربه کرده است، اما کند و کاو در فیلمهایش گویی ترجمهی جهان زیستهی ما در آینهای دیگر است.
او در فیلمهایش هویت ملی و تاریخی را با مفاهیم جهانوطنی و نگاهی رو به آینده در هم آمیخته است و مهمتر از آن در مرحلهی بیان ایدهها باقی نمانده است و توانسته در بستر تصویر، ترجمهی سینمایی یگانهای از جهان فکری خودش به مخاطب ارائه دهد که نه تنها مخاطبان جهان عرب و جنوب جهان آن را به خوبی درک میکنند بلکه دیگر مخاطبان نیز میتوانند تصویر متفاوتی از فلسطین را درک کنند.
در ادامهی این یادداشت به برخی وجه شبههای سینمای لاریسا سنسور با زیست زنانهام به عنوان یک ایرانی معاصر خواهم پرداخت.
مسافر برف و بهار
پرسفون چمدانش را میبندد. پایش را روی زمین مادرش میگذارد. خنکی باد زندگی به صورتش میخورد. زیپ کولهام را میبندم. پایم را کف خیابان میگذارم. خنکی باد آزادی لای موهایم میدود. شش ماه بعد، هرم گرمای دوزخ به صورت پرسفون میخورد، صدای نالهی مردگان گوشش را میخراشد و آخرین شعاع نور آفتاب هم بر او پوشیده میشود. ساعتی بعد پارچهای سرم را در خود میخورد، آخرین دود فاتحانهام را به آسمان میدهم و صدای هولناک بهشت اجباری نبضم را تند میکند.
من و پرسفون مسافر نیستیم. در سفر زندگی میکنیم. او به تقدیر خداییاش شش ماهِ زمستان در دوزخ است و شش ماه بهار روی زمین، اما نه دوزخی است و نه زمینی. نام ملکهی مردگان بر او نهاده شده اما روی دیگرش، شش ماه بهاری که از او داریم را انگار کسی به خاطر نمیآورد. من به تقدیر و اختیار آدمیزادیام، هر ساعت از زیست روزمرهام در این سرزمین را گویی در دنیای زندگان و مردگان در رفتوآمدم. ساعتی با موی افشان در خیابانهای شهرم میچرخم و ساعتی بعد سفیران مرگ سر راهم سبز شدهاند که باید در لحظه انتخاب کنم، راه کج کنم یا چیزی بر سرم ببندم تا در امان باشم یا خطر آزادی را به جان بخرم. ساعتی دیگر از شرغولهای خیابان در خانهام، چهاردیواری امنم، میان صدای موزیکالهای برادوی غرق شدهام که صدایم میکنند «بشتاب به سوی رستگاری! بشتاب به سوی بندگی!». باز انگار هیأت جهان مردگان مقابل چشمهایم میآید. اگر من همین حالا روی همین زمین رستگار باشم چه؟
ز ملک تا ملکوتش حجاب برگیرند / هر آنکه خدمت جام جهاننما بکند
الگوی سفر پرسفون از جهان مرگ به زندگی، من را به یاد زیست دوگانهام در ایران میاندازد که در آن تجربهی زن بودن، انسانِ زمینی بودن و آزاد بودنم دائماً تحت تأثیر فشارهای ایدئولوژیک، سنتی و مذهبی مخدوش میشود. از سویی نهاد قدرت در یک فضای پر تنش خواستار یکدستی و تکصدایی است و از سوی دیگر خود را سفیر و ستایشگر مرگ و جهان آخرت میداند. داشتن صدایی متفاوت، جرم تلقی میشود و اگر به شکل واضحی هم جدال صورت نگیرد، بخشی از جامعه از امکانات و حقوق آزادانهی خود محروم میشوند. در چنین شرایطی خود مفهوم «زن بودن» فارغ از هر عقیدهای امکانات بسیاری را از «زن» میگیرد. در الگوی پرسفون شاید شخصیت زن چندان فاعلیتی در سفر میان زندگی و مرگ نداشته باشد، اما زنان امروز خاورمیانه با وجود هجوم هر روزهی نشانههای جهان مردگان، به شکلی دیگر سرنوشتشان را رقم میزنند.
در چنین فضای زیستی تماشای سینمای منحصربهفرد زنی در سوی دیگر خاورمیانه میتواند آوردههای مهمی برای زنان ایرانی داشته باشد. در ادامه چند شاخصهی سینمای لاریسا سنسور را در نسبت با این تجربیات شرح میدهم.
مکان لامکان
لاریسا سنسور اهل سرزمینی است که مفهوم وطن در آنجا با هر نقطهی دیگر جهان متفاوت است. مفهوم فلسطینی بودن، بار رنج تاریخ را بر دوش اهالی آن میگذارد. چه در آن زیسته باشند چه برای همیشه سفر کرده باشند، هرگاه که بخواهند از وطن یاد کنند تعریفشان در یک قاب و یک کلمه نمیگنجد.
وطن و خاک ترکیبی است که در آن جغرافیا، طبیعت، روابط و سازههای انسانی و حتی تاریخ درهم تنیدهاند. حال در فلسطینِ امروز تکتک این عناصر شکلی دیگر به خود گرفتهاند. اولین عنصر پیونددهندهی انسان با وطن همان خاکی است که تعلق و حس مالکیت به آن حق هر شهروندی است. همین حق ابتدایی هر روز برای ساکن فلسطین محدودتر میشود و از سویی دیگر تصور آینده را برای او غیرممکن میسازد. این مسئله به اشکال مختلف در آثار لاریسا سنسور تجلی یافته است. چنان که در عمدهی آثار او بیشتر قابها از مکانهایی مربوط به آینده هستند که درست نمیشود گفت به چه کشوری تعلق دارند اما نکتهی قابل توجه اینجاست که با وجود این طرح بیمکانی، در هر فیلم به جای درستش تصویری از مسئلهی فلسطین به نحوی خلاقانه و تأثیرگذار به چشم میخورد. هر چند که در آثار اولیه تلاقی این دو تصویر شاید با صدای بلندتری پیام را برساند و هر چه فیلمساز پختهتر میشود این التقاط در زیرمتن کار میکند و با این وجود همدلی بیشتری را نیز برمیانگیزد.
مفهوم «مکان غصبشده» برای بخش عمدهای از زنان ایرانی معاصر به شکلهای مختلف معنادار است. مثلاً اگر تا دیروز به یک شکل به دانشگاه میرفتی از امروز دیگر پذیرفته نیست چون دانشگاه قیّمانی خارج از محیط آکادمیک پیدا کرده است که باید هر روزه پوشش تو را بسنجند یا خیابانی که باید حق تمام شهروندان باشد یکباره متعلق به عدهای میشود که با موازین سفیران ترس، مغایرت نداشته باشند. این مکان غصب شده فقط در«بود»های نابهجا خلاصه نمیشود بلکه در«نبود»های حسرت برانگیز نیز معنادار است. چه در مکانهایی از جنس سالنهای رقص یا بارها که از اساس وجود ندارند و چه در مکانهایی مانند استادیوم فوتبال که زنان از حضور در آنها محروماند.
با چنین دیدگاهی «مکان» فیلم دیگر در لوکیشن خلاصه نمیشود و هر مکان با مختصات مختلفش مفهوم متفاوتی را برای ساکنان خاورمیانه به همراه دارد. استفادهی هوشمندانهی لاریسا سنسور از این مفهوم در عین حال که تصاویر سینمایی چشمنوازی ثبت میکند، مخاطب را از دو جهت به فضای اثر میکشاند. اول بیمکانی، یعنی فضاهایی که مشخص نیست متعلق به کجاهستند و آشناپنداری چنین فضاهایی گویی فضای امنی برای مهاجران اجباری و تمام افرادی که فضا از آنان غصب شده است میسازد و دوم هویتمندی تاریخی مکان که با وجود نداشتن نشانهی مشخص از یک مکان، حال و هوایی از فضای تاریخی جهان عرب را در خود دارد که همین مسئله هم برای مخاطبان حس آشنای تلخ و شیرینی را به همراه دارد.
راوی فرازمان
ظلم و بیعدالتی در تاریخ بشر مسئلهی جدیدی نیست و تشخیص مرزهای آن، گاه دشوار و گاه بسیار واضح است اما برخورد جهان نظارهگر با دو طرف (آسیبزننده و آسیبدیده) فاکتور مهمی است که میتواند بر تابآوری طرف آسیبدیده و ادامهی اعمال زور در طرف آسیبزننده موثر باشد. مواجهه با مسئلهی فلسطین برای بخش بزرگی از جهان «نادیده گرفتن» یا فقط نظارهگری در بازههایی مشخص است. گویی زندگی بیش از نیم قرن زیر آتش جنگ و نسلکشی یک ملت از سوی جهانیان پذیرفته شده است و انسان فلسطینی (مثل بسیاری از انسانهای خاورمیانه) باید به تنهایی برای پسگیری حقوق اولیهاش تقلا کند تا تصویر قربانی برای انسان جهان اول خوب تثبیت شود.
لاریسا سنسور اما این تصویر قربانی را میشکند. شخصیتهای او گاه نیمهخدا به نظر میرسند. از سویی صلابتی دارند که گویی با ابدیت و تاریخ پیوند خوردهاند و از سوی دیگر تجلی تردیدها، تنهاییها و دلهرههای انسان مدرن هستند. این روایت بیش از آن که نمایش مستقیم حقیقت باشد یک بازنمایی تمامعیار هنری است که حتی پیش از بیان محتوا با قدرت سینمایی خود مخاطب را به جهان اثر میکشاند. چشمهای مسحورکنندهی زنان (As If No Misfotune Had Occurred in the Night)، نماهایی غریبآشنا از فضاهای آخرالزمانی که ترکیب عجیبی از گذشته و آینده هستند (In Vitro و In the Future Thay Ate from the Finest Porcelain) و نسبت انسان با جهانِ برساختهی فیلم درقابهایی که در نماهای بسیار بسته و دور در حال رفت و آمد است (Nation Estate) بار دیگر جادوی سینما را در بستری متفاوت بازتعریف میکنند.
به نظر میرسد فیلمساز که در زمانهی خود با روایتهای مخدوش، مغرضانه و تهی از هرگونه امید مواجه است، به مثابه راوی فیلم در نقطهای فرای زمان میایستد تا حالِ هولناک، گذشتهی اساطیری و آیندهای برآمده از هر دوی آنها به شکلی در هم بیامیزد که در عین وفاداری به روایت شرایط فعلی سرزمین خود و پیشینهی پرفراز و نشیب نیاکانش، آیندهای نو و بلندپروازانه را تصویر میکند که در آن انسان اسیر نژاد و ملیت نیست اما در عین حال نشانی از آب و خاک خود را به شکلی یادگاری با ارزش بر سینه دارد.
قابهای دو پاره
تقسیم قابها بر پردهی سینما هر چند تمهید نویی نیست اما همچنان کاربردهای نادری دارد. استفادهای که لاریسا سنسور از تقسیم قاب دارد یکی از جالبترین نمونههای این تمهید سینمایی را رقم زده است. مشخصاً در فیلم In Vitro گفتوگو تنها در دو شخصیت خلاصه نمیشود بلکه گویی ما در فضایی بین دو نسل، دو روایت، دو زمان و بسیاری دوگانههای دیگر ایستادهایم و این تکنیک به بخش مهمی از عناصر روایت او تبدیل شده است. اما دوگانهها در سینمای لاریسا سنسور محدود به قابهای دوگانه نیستند. حقیقت این است که مفاهیم دوگانه در بطن فضای فکری فیلمها وجود دارند، از خواهرها و مادر و دخترها گرفته تا مفهوم ویرانه و آبادی، شادی و غم، امید و ناامیدی و… . به تصویرکشیدن دوگانهها نه تنها در تفکر پشت آنها بلکه حتی در احساساتی که به مخاطب میدهند هم ارزشمند است به صورتی که تأثیر حسی آنها هم بر مخاطب، ترکیبی از طیفهای مختلف و گاه متناقض احساسی است که مخاطب شاید در لحظه تشخیص ندهد دقیقاً به کدام سمت میرود. این دقیقا ً بیانگر تجربهی عینی انسانها در جهان واقع است و برای یک فیلم چه دستاوردی بهتر از این؟
در نهایت تماشای جهان سینمایی لاریسا سنسور برای من بازتعریف سفر قهرمانی پرسفونواری بود که هر روزه از زندگی به مرگ تصور میکردم. این بار با امید به تأثیر فعالترِ قهرمان زن و یک بار دیگر اعتماد به جادوی سینما که در هر نقطهای از جهان میتواند دردها و آرزوهای ما را به یکدیگر پیوند دهد. قابهایی که جهان دو پاره را یکدل میکنند.